خاطرات مجازی
خطوط بریده و ممتد به سرعت در سکوت سیاه شب از برابرم گذشته و بوسیله چرخ های ماشین زیر گرفته میشد.. سو سو زدن چراغ های شهر از دور بهم میگن که دارم به مقصد میرسم.. حس گنگ و مبهمی تموم وجودم رو فرا گرفته.. سالهاست از آخرین باری که دیدمش میگذره.. چیزی حدود 26 سال..تازه اون دیدار در تهران بود .. آخرین بار ازم پرسید.. رفیق آماده ای؟؟ گفتم برای چی؟؟ گفت : رفتن.. گفتم : رفتن به کجا؟؟ گفت : خارج دیگه؟ گفتم راستش برای همیشه یا موقتی ..؟ گفت :میشه بگی چت شده؟ نکنه زن گرفتی؟ ؟گفتم آره.. گفت : گفت خاک توی سر بی مرامت..؟ مگه به هم قول نداده بودیم... تا چهل سالگی از این غلطا نکنیم.. !!! فقط بگردیم وبچرخیم تا انتقام این مدت رو از روزگار بگیریم؟؟؟ پس چی شد؟؟ رفیق نیمه راه..؟؟؟ لامصب همه چیزمون ردیفه بعدشم اونجور با دلخوری توی استادیوم آزادی از همج جدا شدیم و از اون روز به بعد دیگه ندیدمش.. شاید کنجکاو باشین بدونین که از کی دارم مینویسم واون کی بود...
یادمه اوائل سال 63 بود که دم دم های غروب بعد از آمارگیری آخر وقتی تازه وارد آسایشگاه شده بودیم.. با کلی سر و صدا درب باز شد و کلی کلاه قرمز ریختن تو.. و یکی رو با خودشون آوردن تو.. اینجا اولین بار بود که یوسف رو میدیدم..
ادامه داره
جمعه 18 آبان 1397 - 4:45:43 AM